بنام تو خدایا
از باغ میبرند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل نبند
اینبار میبرند که زندانی ات کنند
ای گل گمان نکن به شب جشن میروی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
شعر از:"فاضل نظری"