عاشقانه های یک جنگجو
بسم الله الرحمن الرحیم
گاهی انجام تکلیف سبب میشود که آدم آستین هایش را بالا بزند و قلمش را تیز کند و بنویسد،بنویسد از آنچه عده ای فراموش کرده اند و یا میخواهند به دست فراموشی بسپارند،بنویسد و بجنگد چون جنگجویی که در میدان کارزار یک به ده فرمانده اش را پیدا کرده است،بنویسد و بجنگد چون افسری که گَرد و غبار سواران دشمن را گِرد خیمه فرماندهی رهبرش دیده است،بنویسد و بجنگد تا زمانی که دشمن سپرش را بیندازد،بجنگد و بجنگد و زخم زند و زخم بخورد تا آنزمان که پرچم اسلام را در افق آفرینش علم کند،پس بعد از آن میتواند سپر و شمشیرش را غلاف کند و قلم در دست گیرد و بنویسد از عاشقانه های یک جنگجو...
گاهی باید دیگر عاشقانه هایت را کنار بگذاری و از دردهایت بنویسی،از دردهایی بنویسی که گاهی آنقدر بی تابت میکنند که دیگر فکر هرچه عشق و عاشق است را از یادت میبرد.
از این پس در وبلاگ "اندکی صبر" رویکرد نوشتن مطالب عوض خواهد شد که در آینده این دگرگونی را خواهید دید.
سنگینی اسلحه را بر دوش خود احساس میکند
ولی تحمل میکند و میجنگد
چرا که فهمیده است...
"جنگ ما جنگ عقیده است"
"مسلم شهسواری"
- ۹۳/۰۲/۰۴